روزهای غربت تو یا زینب .... چه بر سر تو خواهد آمد یا زینب ...
گاهی لحظه آخری که امام حسین (ع) که با اهل بیتش خداحافظی می کرد تصور می کنم ... چقدر سخت بوده برای اهل حرم ... جلوی چشمای زینب و رباب داره تمام هستیشون میره ... همه هم می دونن دیگه بر نمیگرده ... امام حسین غیر برادری یا همسری امامشونه... چه حس غریبیه... آدم حتی یک لحظه هم نمی تونه خودشو بذار تو این موقعیت ...
فک کن بعد امام حسین دیگه غیر حضرت سجاد کسی نمی مونه ... همه تنها و ترسان... چی میشه بعد از تو حسین ... لحظه خداحافظی چه حالی داشتی یا زینب...
رقیه دردانه حسین ... چه سختی هایی پیش رو داری ... خرابه شام و دلتنگی برای بابا ...
حتما دانلود کنید ... اگه هوای دلتون بارونی شد مارو هم دعا کنید ...
نگاش به سمت آسمون ستاره هارو می شمرد
یکی دو تا و هفت تا زخم دستی رو پاهاش می کشید
زخمهای پا تموم میشد زخم های دستاشو میدید
به ماه آسمون میگفت شمع شبستون منی
یاد عمو بخیر که تومثل عموجون منی
راستی تو از تو آسمون ببین بابای من کجاست
بهش بگو که دخترش ساکن تو خرابه هاست
این روزا روزهای اربعین و پیاده روی و عشق و شور حسینه ...چند روز پیش تلویزیون یه خانم عراقی نشون می داد با یه کالسکه بچه تنها تو مسیر پیاده روی فک کنم اهل نجف بود بهش گفتن کجا داری می ری گفت به سمت کربلا زیارت ابا عبدالله پارسال از خودش این بچه را خواستم امسال دارم با این بچه دارم می رم...
همه چیز انگار وقتی نیت نیت زیارت امام حسین باشه قشنگ و آرمانی میشه گاهی غبطه می خورم به مردم عراق خیلی مخلصانه همه زندگی شون گذاشتن تو راه امام حسین... تو کربلا پارسال چندتا نوجوون یه چادر کوچیک زده بودن گوشیهای مردم می گرفتن و شارژ می کردن تا مردم دغدغه این چیزارو نداشته باشن یادم نمی ره تو مسیر رفتن به کربلا راننده مجبور شد از راه های فرعی و روستاها عبور کنه از هر کوچه ای رد می شدیم جوون و پیر و بچه جلو ماشین می گرفتن و با خواهش و التماس به راننده اصرار می کردن که شام و نماز بیاید خونه ما.... اگه راننده می گفت شام و نماز جای دیگه بودیم می گفت خب به سلامت و التماس دعا و راه و باز می کردن یه نکته خیلی توجه من جلب کرد این بود که با تمام عجله ای که راننده داشت اما دروغ نمی گفت که مثلا ما شام خوردیم ... ما که عربی بلد نبودیم متوجه هم نمی شدیم ولی اصلا دروغ نمی گفت .... بالاخره با اصرار یه خانواده رفتیم داخل یه کوچه که به یه پس کوچه منتهی می شد اینقدر باریک بود که ماشین عبور نمی کرد ... مرد خونه یه آقای سالخورده بود با چندتا بچه زندگی شون اگه نگم فقیرانه اما خیلی ساده بود ... ادامه در ادامه مطلب
«بسم الرحمن الرحیم هست کلید در گنج حکیم»