طبیبانه

هم طبیب جسم هم طبیب دل

طبیبانه

هم طبیب جسم هم طبیب دل

در این مجال به حول و قوه اللهی؛ کوتاه و مختصر به مباحث طب سنتی و اسلامی و مسائل اعتقادی در مذهب شیعه امامیه خواهیم پرداخت.

جان عالم به فدای تو حسین

جمعه, ۲۱ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۳۷ ق.ظ

این روزا روزهای اربعین و پیاده روی و عشق و شور حسینه ...چند روز پیش تلویزیون یه خانم عراقی نشون می داد با یه کالسکه بچه تنها تو مسیر پیاده روی فک کنم اهل نجف بود بهش گفتن کجا داری می ری گفت به سمت کربلا زیارت ابا عبدالله پارسال از خودش این بچه را خواستم امسال دارم با این بچه دارم می رم...


همه چیز انگار وقتی نیت نیت زیارت امام حسین باشه قشنگ و آرمانی میشه گاهی غبطه می خورم به مردم عراق خیلی مخلصانه همه زندگی شون گذاشتن تو راه امام حسین... تو کربلا پارسال چندتا نوجوون یه چادر کوچیک زده بودن گوشی‌های مردم می گرفتن و شارژ می کردن تا مردم دغدغه این چیزارو نداشته باشن یادم نمی ره تو مسیر رفتن به کربلا راننده مجبور شد از راه های فرعی و روستاها عبور کنه از هر کوچه ای رد می شدیم جوون و پیر و بچه جلو ماشین می گرفتن و با خواهش و التماس به راننده اصرار می کردن که شام و نماز بیاید خونه ما.... اگه راننده می گفت شام و نماز جای دیگه بودیم می گفت خب به سلامت و التماس دعا و راه و باز می کردن یه نکته خیلی توجه من جلب کرد این بود که با تمام عجله ای که راننده داشت اما دروغ نمی گفت که مثلا ما شام خوردیم ... ما که عربی بلد نبودیم متوجه هم نمی شدیم ولی اصلا دروغ نمی گفت .... بالاخره با اصرار یه خانواده رفتیم داخل یه کوچه که به یه پس کوچه منتهی می شد اینقدر باریک بود که ماشین عبور نمی کرد ... مرد خونه یه آقای سالخورده بود با چندتا بچه زندگی شون اگه نگم فقیرانه اما خیلی ساده بود ... ادامه در ادامه مطلب    

مرد عرب با یه دشداشه عربی ایستاده بود به رسم ادب جلوی درب ورودی و بچه هاش هم از کوچیک تا بزرگ دست رو دست گذاشته خوش آمد می گفتن ... سریع وضو گرفتیم و آماده شدیم برای نماز یه اتاق کوچیک آماده کرده بودن برای پذیرایی مهمونا وقتی اومدم تو اتاق یه دختر کوچیک داشتن که خیلی تند و با اشتیاق داشت جانماز بازمی کرد ... باخودم گفتم چقدر هم خانواده باهم متفق القول برای این پذیرایی حاضر شدن راننده که حالا انگار یادش رفته بود خیلی عجله داره با خنده و به عربی با صاحبخانه خوش و بش می کرد نماز خوندیم سفره پهن شد بعد شام سریع جم و جور شدیم تا بریم خیلی اصرار داشتن بمونیم و شب استراحت کنیم اما باید می رفتیم این بار زن خونه که تا الان تو آشپزخونه مشغول آماده کردن غذا بودن برای بدرقه اومد جلو در .... خوش بحالشون چه قلب با صفایی داشتن ...

  • ***

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی